مارالمارال، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

همسفر جاده زندگی

پنج ماهگیت مبارک

دخترکم،عسلکم،شور و مستی من  پنج ماهگیت مبارک  چقدر زود پنج ماهه شدی  مثل برق و باد گذشت. امیدوارم تو این پنج ماه مادر خوب و مهربونی واست بوده باشم.تموم ارزوی من،تموم تلاش من،خوشبختی و سلامتی تو هستش.خدارو شاکرم که وجود پاکتو بمن هدیه داد.با تمام وجودم فریاد میزنم:دوستت دارم دخترم. ارام خوابیدی و من به چهره پاک و معصومت نگاه میکنم به صورت همچون ماهت،واین کافیه تا به خستگی هام و دل گرفتنهام فکر نکنم. وجودت چنان آرامشی بهم میده که هیچ جا و هیچ کس نمیتونه این ارامشو نصیبم کنه.نمیدونم کی و کجا ،چه کار خوبی کردم، که پاداشش،وجود  تو و بردادر گلت بوده.خدا رو ممنونم که همسری مهربان دارم.  امیدوارم به حق این ماه مبارک رمضا...
14 تير 1393

خاطرات زایمان 1

  مارال جونم عزیز دلم این متنو زمانی نوشتم که با عجله داشتم میرفتم بیمارستان تا جایی که خستگی و حافظم یاری کنه واست مینویسم .ب ا هزار دلهره و دلتنگی 14بهمن کارامو میکردم .خاله فاطی و مامان بزرگ  اومدن پیش ماهان جون.منو دایی علی و بابا الیاس رفتیم بیمارستان طالقانی.خدا میدونه تو این فاصله چی کشیدم .ساعت ده شب بود.اول از داروخانه بیمارستان یه سری وسایل خریدیم بعد از یه بوفه لباس و ملحفه و...خریدیم و رفتیم بخش زنان و زایمان.با کلی دلتنگی از بابایی جدا شدم .بلاخره بستری شدم.کلی استرس داشتم اخه بدم میومد از محیطش.تا صبح چیا که نکشیدم.با خانم های هم اتاقیم تبادل احساس میکردیم.ساعت 6صبح پرستار اومد و گف...
7 خرداد 1393

سه ماهگیت مبارک

دخملکم دیروز سه ماهه شدی فدات بشم. خداروشکر تاالان زنده بودم و کنارت بودم.خیلی دوستت دارم مامانی قربون خنده هات بشم. البته الان شما لالا کردی بابا و داداشی هم لالا کردن ساعت1:50 صبحه. دلم میخواد بگیرمت تو آغوشم با عطر تنت نفس بکشم. جونم به جونتون بستگی داره. دخملکم بردمت بهداشت متاسفانه وزنت زیر نمودار بود5:450بودی. معمولا هر یک ساعتو نیم شیر میخوری که حالا باید دفعاتشو بیشتر کنم. البته شبها کمتر میخوری. بین ساعت 12تا 2میخوابی،هممون تو این ساعت میخوابیم البته صبح هم ساعت 11معمولا بیدار میشی. تو این فاصله تقریبا 4بار شیر میخوری. شیر خودمو بهت میدم خداروشکر. یه دوهفته ای میشه که رو شکمت برمیگردی قبلا فقط 180درجه میچرخیدی و خودتو پایین میکشوندی ...
16 ارديبهشت 1393

12"2"93

دخترکم عزیز دلم الهی من فدات بشم امروز دوماهو27 روزه که قدم به این دنیا گذاشتی. خیلی شیرین شدی امروز حسابی از خودت صدا دراوردی. با زبون خودت باهام حرف میزدی. مادر دورت بگرده نفسم. صداتو ضبط کردم واسه دایی و خاله و نیلوفر(زن دایی ایندت)فرستادماز طریق whatsapp. همه قربون صدقت رفتن دخملکم. با کنجکاوی همش اطرافتو نگاه میکنی. حتی گاهی موقع شیرخوردن دستور میدی که من رات ببرم و اطرافو تماشا میکنی.مشخصه که داداش ماهانتو دوست داری اخه خیلی نگاش میکنی حتی وقتی که از شدت علاقه داداشت دستتو یا پاتو سفت میگیره گریه میکنی و نگاش میکنی انگاری میگی چرا میزنی. از دست داداشت نمیتونم از لپ تاپ استفاده کنم.واسه همین الان یواشکی دارم با گوشی وبلاگتو اپ میکنم. تو ...
12 ارديبهشت 1393

2/1/1393

دختر گلم امروز دومین روز سال نود وسه هستش.تو بهترین عیدی امسال من هستی.یک ماه و شونزده روزه که بدنیا اومدی  اما این چند روز مثل برق و باد گذشت،ماه اسفند رو نفهمیدم کی اومد کی تموم شد.خدارو شکر تا حالا مشکل خاصی نداشتی جز کولیک شبانه که پدر منو دراورد از بیخوابی  البته بعد از قنداق کردنت نود درصد مشکل حل شد که ای کاش زودتر حرف مامان بزرگتو گوش میدادم و قنداقت میکردم.مامان بزرگت تو این مدت خیلی بی عاطفگی دراورد.وباعث رنجش زیاد من شد که تو وبلاگ خودم همهرو مینویسم. مارال جونم خیلی دوستت دارم جونم به جون تو و داداش گلت بستس.وقتی هر دوتون رو میبینم عشق میکنم و خدارو صدهزارمرتبه شکر میگم و به داشتنتون میبالم.ماهان جونم داداش گلت خیلی ه...
2 فروردين 1393

اولین حمام

سلام  من مارالم امروز 24روزه که پا به این دنیا گذاشتم.ظهر اولین حمام زندگیم رو کردم.  بابا الیاس جونم منو بغل گرفته بود و مامان جونم حمومم داد.ای جونم چه کیفی کردم .راستی داداش گلم ماهان خان هم حسابی واسه خودش اب بازی کرد.منم دخمل گلی بودم و بداخلاقی نکردم .  ولی باید یه اعترافی کنم یواش میگم حواسم نبود رو دست بابایی جیش کردم خلاصه گل بودم گلتر شدم ماه بودم ماهتر شدم.جون چه کیفی کرد مامانی وقتی ماچم کرد جیگرش حال اومد.بهله ما اینیم دیگه صه ...
9 اسفند 1392